بدون عنوان
امشب سروشا توي تختش خوابيد . چند بار بهش گفته بودم كه تو تخت خودت بخواب يا تختت چقدر خوب و قشنگه و .. . امشب قاطع و نه پيشنهادي گفتم برو توي تختت بخواب . پذيرفت و با هم رفتيم توي تخت و الان مدتيه كه خوابيده و منم روي تخت خالي بزززرگ دراز كشيدم و مي نويسم . اتاقم ديگه مال خودم شد . نخت مرتب و خالي . ميتونم راحت جلوي ميز توالت بشينم يا كمدم رو باز و بسته كنم بدون اينكه نگران روشن شدن لامپ يا بيداري سروشا باشم . حس استقلال خواهي يك جوون رو پيدا كردم كه از خانوادش كمي فاصله ميگيره . حس راحتي و آزادي و كمي تنهايي و خلوت . خيلي وقته دلم ميخواست صبح ها كه بيدار ميشم و آماده ي رفتن ، برق اتاقم رو روشن كنم كم...
نویسنده :
ليلا
9:36